°دلـــــتنگے هاے بــــــــــ♡اران°
°دلـــــتنگے هاے بــــــــــ♡اران°

°دلـــــتنگے هاے بــــــــــ♡اران°

حال من....

این بار آمده ام بگویم که من خوبم ...

فقط کمی ...!

بی حوصله ام...

میخواهم بگویم دلتنگم...

میخواهم بگویم تو را کم آورده ام...

ولی باید حرف هایم را مچاله کنم

چون باید خوب باشم....

پس مینویسم که...!

من خوبم ...

اما این روزها...

روزهای نزدیک سال نو...

آسمان روی سرم سنگینی می کند!

روز هایم کش آمده ...

هرچه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم!

باز سر از کوچه ی دلتنگی در میاورم...

این روزها تمام ابر های اندوه در چشمان منند...

ولی نمیدانم چرا ...

نمی بارند ...!

شاید بخاطر این باشد که ...!

من خوبم ...

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد...

چون من خوبم...

اما وای از شب هایم...

نمیدانم چرا این روزها ...!

فقط ...

 هی آه میکشم...!

آنقدر سوزناک ...!

 که میتوانم

با این همه آه دنیا را خاکستر کنم...

اما حیف که ...

من خوبم ...

فقط کمی دلواپسم...

کاش قول گرفته بودم از تو!!!

برای کسی از ته دل نخندی...

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود...

حال و روزش شود این ...

تو که نمی مانی برایش !  آنوقت مثل من باید...!

آرام باشد ... خوب باشد ...

دوباره نیامده ام که ...

شروع کنم...

نترس اصلا تمام نشده ...

که بخواهم شروع کنم!

همین ...!

دلم برایت تنگ شده را هم !!!

به تو نمیگویم ...

تو راحت باش ...

باورت میشود ؟من خوبم...

در پایان حرفهایم...

نمیدانم چرا...

در این شبها...

دلم هوای آغوشت را دارد...

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرد...

کاش میشد فقط شب بخیر...

شبها را بگویی...

تا آرام بخوابم...

لالایی ها یت پیشکش...

آمده ام بگویم ...

دلم برایت تنگ شده است...

ولی نمیدانم چـــــرا...

اینقدر چشمانم ضعیف شده است که...

نمی توانم ببینمت!!؟  

همین آماده ام که بگویم ...

من خوبم...